ذهنم بدون تو ،مرده و سرد و از كار افتاده است و همچون رودخانه اي در نيمه شبي كه ماه پايين مي آيد،مي ماند.
كمانگير،كمانت را يه سوي من نشانه بگير!بگذار تيرت،قلبم را بشكافد و خداي عشق!تيرش را به سوي قلب تو پرتاب كند،تا بدين گونه اطمينان يابم كه هيچ گاه از يكديگر جدا نخواهيم شد!
آنچه را كه كرم ابريشم پايان زندگي مي داند،براي پروانه آغاز زندگي است.
صدها بار تو را مي نگرم...و در ذهن خود تصاوير مختلفي از خود و تو ترسيم مي كنم،كه در آنها جز خودم و تو هيچكس ديگري وجود نخواهد داشت.
نظرات شما عزیزان:
|